آيت الله طالقاني و نهضت امام خمینی(ره)


 






 

گفتگو با حجت الاسلام سيد محمود دعائي
 

درآمد
 

گفت و گو با حجت الاسلام و المسلمين دعائي از آن رو اهميت دارد كه وي واسطه ارائه آثار مكتوب آيت الله طالقاني، به ويژه «پرتوي از قرآن» به امام در دوران تبعيد ايشان بوده و تحسين ايشان درباره اين آثار را خود شاهد بوده است. وي چه پيش از هجرت به نجف و چه پس از پيروزي انقلاب با مرحوم طالقاني، مؤانست و مجالست داشته با محبت خاصي از ايشان ياد مي كند. در ديدار با آقاي دعائي، ما همچنان از محبت، تواضع و لطف هميشگي ايشان برخوردار بوديم كه موجب امتنان است.

از اولين خاطرات آشنايي خود با مرحوم آيت الله طالقاني چه گفتني هائي داريد ؟
 

طبيعتا آشنايي من با مرحوم آيت الله طالقاني به ميزان معرفت و آشنايي اي كه با نهضت و جريان نوآوري ديني و روشنفكري اسلامي داشتم، ارتباط پيدا مي كند. خوشبختانه آغاز ورود من به حوزه با جريانات مبارزاتي نهضت اسلامي مقارن شد، يعني هنگامي كه من به حوزه علميه كرمان وارد شدم، جريان انجمن هاي ايالتي و ولايتي مطرح شد و سپس به جريان 15 خرداد انجاميد. من روحاني جوان و پرشور و پرتحركي بودم در جستجوي سمبل ها و الگوهاي برجسته مبارزاتي و فكري بودم. برخي از شخصيت هاي برجسته، حتي قبل از شروع نهضت به رهبري حضرت امام (ره) هم تحركات و هم نقش هاي ويژه اي داشتند. جريان فداييان اسلام، جريان نهضت ملي دوران مرحوم مصدق كه به ملي شدن نفت انجاميد و مبارزات ضد ستمشاهي پس از كودتاي 28 مرداد و نيز جريانات مبارزاتي مختلف، پيوسته مورد توجه و مطالعه جواناني بود كه مسير مبارزات مذهبي را پيگيري مي كردند. در پيشاپيش تمامي اين جريانات، نام و ياد مرحوم آيت الله طالقاني با زيبايي و برجستگي خاصي مشاهده مي شد. در كنار ايشان شخصيت هاي روحاني نام آور و برجسته ديگري هم حضور داشتند، از جمله مرحوم حاج آقا رضا زنجاني و مرحوم آسيد ابوالفضل زنجاني، ولي مرحوم طالقاني از نظر محبوبيت مردمي و اشتهار به خاطر تحمل تبعيدها و زندان هاي متعدد، زبانزد همگان بودند. ما با اين نام آشنا شده بوديم و با خاطره مبارزات و ذكر دلاوري هاي ايشان نيرو مي گرفتيم تا زماني كه من پس از واقعه 15 خرداد و در دوراني كه حضرت امام (ره) در حصر بودند و هنوز آزاد نشده بودند، به قم رفتم. در آن دوران سران نهضت آزادي در زندان به سر مي بردند و محاكمات آنها جريان داشت و يكي از دغدغه ها و فعاليت هاي مبارزاتي ما، شركت در جلسات محاكمات آنها بود. از قم حركت مي كرديم و خودمان را به عشرت آباد تهران مي رسانديم و بعد از پايان دادگاه ها و مجازات هايي كه براي آنها تعيين كردند، ملاقات با آنها را به عنوان يك حركت مبارزاتي انتخاب كرديم.

از آن دادگاه چه خاطراتي داريد؟
 

مرحوم آقاي طالقاني نوعا به سوالاتي كه از ايشان پرسيده مي شد، هيچ پاسخي نمي دادند، يك حالت مقاومتي داشتيد و گهگاه به سوالات و بازجويي ها بسيار كوتاه و قاطع جواب مي دادند و عدم صلاحيت دادگاه را اذعان مي كردند و به نسبت هايي كه به ايشان داده مي شد، از جمله محالفت با رژيم ستمشاهي، افتخار مي كردند. در جريان ملاقات هاي ما با ايشان در زندان قصر، واقعا برايمان بسيار سازندگي داشت و بسياري از نكات را از ايشان مي آموختيم. عده زيادي از علاقمندان ايشان از تهران و شهرستان ها به ملاقاتشان مي آمدند و ايشان وقتي در ميان چهره ها عده اي طلبه را مي ديدند كه به ملاقاتشان آمده اند، بسيار شاداب مي شدند و آنها را تشويق مي كردند، احوال آنها و دوستانشان را مي پرسيدند. يادم هست كه در آن ايام در قم نشريه اي به نام «بعثت» چاپ مي كرديم و مسئول كارهاي نشريه من بودم. وقتي به تهران مي آمدم، يكي دو نسخه از اين نشريه را در لباس هايم جاسازي مي كردم و به داخل زندان مي بردم. وسط اتاق ملاقات كه چندان هم بزرگ نبود، ميله كشيده بودند و فاصله بين ميله ها حدود شصت سانتي متر بود و در دو طرف آنها، دو پاسبان ايستاده و مراقب بودند كه چيزي رد و بدل نشود. گاهي اوقات دوستان به زحمت دستشان را از نرده عبور و با زنداني ها دست مي دادند. يادم هست يك بار موقعي كه مأمورين متوجه من نشده بودند، نشريات را رد كردم. زندانيان در عين حال كه بسيار از اين مسئله خوشحال شدند، ولي به ما تذكر دادند كه اين كار به اين ريسك ها نمي ارزد و شما ممكن است به خاطر اين مسائل، گير بيفتيد و هيچ كاري نتوانيد بكنيد، در حالي كه ما از هر كانالي كه شده، خبرها را بيرون مي رسانيم. به هر حال شيوه برخورد مرحوم طالقاني با دادگاه و مبارزات ايشان براي ما واقعا آموزنده، سازنده و بسيار در روحيه ما تأثير گذار بود. در تمام مدتي كه با ايشان ملاقات داشتيم، يك لحظه آرام نمي نشستند. مرتبا ما را نصيحت مي كردند، راهنمايي مي كردند، اگر ابهامي برايمان وجود داشت توضيح مي دادند و سؤالات بسيار سنجيده و دقيقي مي كردند كه خود آن سؤالات براي مخاطب، جهت دهنده و سازنده بود.فرصت بسيار مغتنمي بود. يك جمع متعهد و همراه و همفكر و مبارز، آن طرف بودند و يك جمعيت زياد، مشتاق دريافت پاسخ هاي مقتضي اين طرف و بعد از چند دقيقه، ديگر كسي وانمود نمي كرد كه براي ملاقات فرد به خصوص آمده و همه سعي مي كردند از رهنمودهاي مبارزان استفاده كنند و اين بسيار ارزشمند و تدثير گذار بود. خاطرم هست كه در يكي از مناسبت ها، يكي از ياران آقاي طالقاني از زندان آزاد شده و به قم آمده و در آنجا مراجعه اي به دارالتبليغ آقاي شريعتمداري داشتند. در آن دوران از نظر طلاب مبارز قم كه تعصبي نسبت به امام(ره) و حساسيتي نبت به مبارزات داشتند، حركت آقاي شريعتمداري در قم، به عنوان يك حركت رفورميستي ارزيابي مي شد و دوستان تصورشان اين بود كه رژيم از اين حركت حمايت مي كند تا نهضت امام تضعيف و به فراموشي سپرده شود، لذا از مبارزين و كساني كه به اين سمت گرايش داشتند، انتقاد مي كردند و معتقد بودند كه شما نبايد جنبه اي را تقويت كنيد كه رژيم هم مايل به عرضه آنهاست. در همين موقعيت بود كه دوستاني از نهضت آزادي كه موقتا از زندان آزاد شده بودند، در قم مراجعه اي به آقاي شريعتمداري داشتند و بعضا در دارالتبليغ، تدريس و سخنراني هم مي كردند. شهيد مطهري هم مراجعه اي به آنجا داشتند. ما به عنوان اعتراض، پشت ميله هاي زندان رفتيم و خطاب به آقاي طالقاني گفتيم كه، «چرا دوستان شما دارند اين كار را مي كنند و جريان نهضت امام (ره) را تضعيف مي كنند؟» آقاي طالقاني، مطالب ما را شنيدند و نخواستند توجيه كنند. شايد ما هم به دليل شور جواني و غروري كه داشتيم، يك مقداري تند صحبت كرديم. در جمع دوستاني كه بازداشت شده بودند، آقاي محمد جواد حجتي در كنار آقاي طالقاني بودند و به من تذكر دادند كه، «كمي آرام تر صحبت كنيد.» من گفتم، «اين افسردگي اي است كه از عملكرد دوستان شما در قم داريم و منتقل مي كنيم.» آقاي طالقاني هم كه خدا رحمتشان كند، با همان وقار و متانت و سعه صدر هميشگي شان، پدرانه و بزرگوارانه حرف مارا شنيدند و گفتند كه، «من به دوستان تذكر مي دهم، ولي در مورد آقاي مطهري، شما برويد به آقاي منتظري كه همدرس و هم دوره ايشان است بگوئيد تا با ايشان صحبت كنند.»
اين ماجرا گذشت تا شرايطي براي من پيش آمد كه ناگزير شدم به از ايران به عراق هجرت كنم. شديدا تحت تعقيب بودم و اگر گرفتار مي شدم، جمع زيادي همراه با من دستگير مي شدند و مشكلات زيادي پيش مي آمد و بنابراين صلاح اين بود كه در ايران نباشم. به عراق رفتم در آنجا بودم. البته در آنجا امكان خوبي پيش آمد و به دليل اوجگيري و اختلاف رژيم ايران و عراق، شرايط مناسبي براي مبارزات ما فراهم شده بودند، از جمله امكان بهره گيري از موج راديويي و امكانات آموزشي نظامي و تسليحات و از اين قبيل، كه البته ما تنها از امكانات راديويي،آن هم به توصيه مرحوم حاج آقا مصطفي، استفاده كرديم. در آن دوران من در حجره مرحوم سيد نجف نشسته بودم و داشتم برنامه راديويي را كه قرار بود اجرا كنم، تنظيم مي كردم كه جواني آمد كه او را از قبل مي شناختم. او آقاي تراب حق شناس بود. قبلا در قم تحصيل مي كرد. از خانواده حق شناس جهرمي بود. خانواده شناخته شده و محترمي بودند. ايشان در قم، هم دبيرستان مي رفت و هم علوم اسلامي را تحصيل مي كرد و ما با هم دبيرستان مي رفت و هم علوم اسلامي را تحصيل مي كرد و ما با هم آشنا بويم. عموزادگانش در مدرسه مرحوم سيد، اتاق داشتند و ايشان هم به آنجا رفت و آمد داشت و ما ايشان را در آنجا مي ديديم. بعدها ايشان به دانشگاه تهران رفت و ليسانس زبان گرفت. گاهي مي آمد قم و بر مي گشت. در آن دوران يك بار ما در مدرسه سيد نشسته بوديم كه يكي از مرتبطين با جريان نهضت آزادي به نام آقاي عدناني آمد. ايشان از بازارياني روشن و متدين بود و بعدها از نهضت آزادي جدا شد. آمد و گفت كه، «آقاي طالقاني به مناسبت نيمه شعبان در زندان يك سخنراني ايراد كرده اند كه بسيار سازنده و خوب است و ما مي خواهيم آن را چاپ كنيم..» عنوان سخنراني «آينده بشريت در مكتب ما» بود. ما به چاپخانه صحفي مراجعه كرديم و اين متن را چاپ كرديم. من تاريخ چاپ را 15 خرداد گذاشتم كه يك حركت سمبوليك هم انجام داده باشيم. اين را آورده بودند كه تصحيح كنيم و براي چاپ برود كه آقاي حق شناس آمد. متن را ديد و او هم عبارتي را اصلاح كرد. ما چنين ارتباطي با تراب داشتيم و همديگر را مي شناختيم. آن جزوه چاپ شد و آقاي عدناني، آن را به تهران برد و دوستان بسيار خوشحال شدند. به هر حال عرض مي كردم كه در نجف، در اتاق خودم نشسته بودم و داشتم برنامه راديويي را تنظيم مي كردم كه آقاي حق شناس وارد شد. آمد و گفت كه، «من از يك آقاي طالقاني، يك پيام براي تو و يك نامه براي «آقا» دارم.» چون در آن ايام خيلي ها تغيير موضع داده بودند، تراب نشانه اي از طرف مرحوم طالقاني آورده بود كه من مطمئن شوم. خيلي ها بودند كه حتي يك سال قبل، آنها را ديده بوديم كه در جريان مبارزه بودند، اما در اين فاصله، تغيير موضع داده بودند. آقاي طالقاني در آن پيغام به ملاقتي كه ما در اعتراض به مراجعه آقايان به دارالتبليغ نزد ايشان به زندان رفته بوديم، اشاره كرده بودند و من مطمئن شدم كه تراب از سوي ايشان آمده است. اين نوع احتياط ها لازم بود، چون ساواك خيلي پيچيده عمل مي كرد. رفتم خدمت مرحوم امام (ره) و ماجرا را گفتم و عرض كردم، « از طرف آقاي طالقاني جواني آمه كه من او را از قبل مي شناسم و مي گويد كه از طرف آقاي طالقاني و آقاي زنجاني براي شما پيغامي آورده است.» امام (ره) تراب را خواستند و رفتيم. تراب يك نعلبكي آب خواست. آوردند و او با پنبه اي كه احتمالا آغشته به ماده اي بود، پنبه را خيس كرد و برگي از تقويمش را مرطوب كرد و پيغام ها ظاهر شدند و امام (ره) خط آقاي طالقاني را خواندند. پيغام درباره بنيانگزاران سازمان مجاهدين بود و آقاي طالقاني آن آيه قرآني را نوشته بودند كه «انهم فتيه امنوا بربهم...» تعبير زيبايي كه در آيه 13 سوره كهف هست كه «مرداني كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما آنها را بصيرت در دين افزوديم.» اين جوان هايي هستند كه در عصر بيدادگري روز به اين تشكيلات پناه برده اند و اشاءالله منشأ خير خواهند بود و الان گرفتارند و نياز به كمك دارند. امام (ره) هم به دستخط آقاي طالقاني و هم به دستخط آقاي زنجاني اعتماد كردند، چون هر دو بزرگوار نشاني هايي از قرار داده بودندن كه امام (ره) مطمئن شدند كه دستخط از جانب آنهاست. اينكه بعدها چه پيش آمد و چه شدند، بماند.
خاطره ديگر اين است كه يك روز من داشتم پرتوي از قرآن را مطالعه مي كردم. بعد آن را بردم خدمت امام (ره). ايشان با علاقه آن را مطالعه كردند و ؟ آن را تحسين و از من هم بسيار تقدير كردند كه اين كتاب را در اختيارشان قرار داده بودم. بعد فرمودند، «من بناي تفريظ نوشتن بر چيزي ندارم، ولي اگر چنين قصدي داشتم، بر اين كتاب تفريظ مي نوشتم. شما اين كتاب را حتما بده مصطفي بخواند، چون دارد تفسير مي نويسد و اين كتاب، كمكش مي كند.» اين قضايا بود تا پيروزي انقلاب كه من مرحوم طالقاني را در روز استقبال از حضرت امام (ره) و در فرودگاه زيارت كردم.

از نگرش سازمان مجاهدين نسبت به مرحوم آيت الله طالقاني نكاتي را ذكر كنيد.
 

نكته اي را كه مي خواهم بگويم بيانگر آغاز تفكر التقاطي در سازمان مجاهدين است. آنها نسبت به آقاي طالقاني، بسيار ابراز ارادت و مودت و همبستگي مي كردند و ايشان را حتي به سران نهضت آزادي مقدم مي دانستند و ايشان را پيشروتر و روشنفكر تر ارزيابي مي كردند. منتهي در اعتقاد به مقام فقهي ايشان، متزلزل بودند. من در دوراني كه در عراق با سازمان، ارتباط تشكيلاتي برقرار كردم، گاهي به خانه هاي تيمي آنها مي رفتم تا كار فكري و تشكيلاتي انجام دهيم. در آنجا اوقات فراغت را به مطالعه مي گذراندم. من مالكيت در اسلام آقاي طالقاني را به عنوان كتاب درسي كه قرار است درباره آن بحث كنيم، مي خواندم. آنها گفتند كه، «اين مباحث، ديگر نبايد مطرح شوند و موقعي كه آقا اينها را مي نوشته اند، ذهنشان طور ديگري بوده.» و با اين توجيهات، مانع از مطالعه كتاب شدند. من حقيقتا از همان موقع احساس كردم كه اينها به برداشت هاي اصيل مذهبي، حتي آنجايي كه با قلم و فكر آقاي طالقاني هم مطرح شده است، اعتقاد مبنايي ندارند. از همان جا بود كه در ذهن من ترديد نسبت به اصالت و صداقت اين جريان پيدا شد، رشد كرد و سرانجام منجر به قطع ارتباط تشكيلاتي من از بدنه سازمان شد.

چه سالي بود؟
 

سال 50 بعدها نكات ديگري هم در برخوردهاي نيروهاي سازمان مجاهدين، برجسته شدند. مثلا يكي از نيروهاي آنها در عراق، مرتضي خاموشي بود كه بعدها در درگيري كشته شد. موقعي كه مي خواستيم در راديو برنامه اجرا كنيم، مي ديدم كه او مثلا عرفات را مي گويد، «رفيق عرفات» كه حركت تندروانه چپگرايانه و بچگانه اي بود. از همان موقع احساس مي كردم كه افكار التقاطي پر رنگ ماركسيستي دارد در سازمان بروز مي كند. بنيانگزاران سازمان مجاهدين آدم هاي معتقدي بودند، ولي بعدها سازمان به مسير التقاط و انحراف افتاد و نتوانست بنيان هاي اوليه خود را حفظ كند. به هر حال عرض مي كردم كه براي اولين بار، آقا را در فرودگاه ملاقات كردم. ملاقات هاي بعدي ما در ايامي بود كه عرفات به عنوان اولين بازديد كننده خارجي به ايران آمد تا پيروزي انقلاب را تبريك بگويد. طبيعتا وقتي خبر شديم، من و دكتر قاضي و جمعي ديگر از دوستاني كه در دفتر امام در مدرسه رفاه بوديم، به فرودگاه رفتيم و از او استقبال كرديم. عرفات به مدرسه رفاه آمد و خدمت امام رسيد و بعد ملاقات ها شروع شدند و به اتفاق عرفات، خدمت آقاي طالقاني رفتيم. ملاقات سازنده و خوبي بود. ملاقات هاي ديگري هم بودند. گاهي آقاي طالقاني به مدرسه رفاه تشريف مي آوردند، خدمت امام مي رسيدند و خصوصي باهم صحبت مي كردند. در بين گروه هائي كه آمدند، گروهي هم از صحرا بودند كه خدمت امام آمدند و آقاي طالقاني هم حضور داشتند. دوران اقامت من در ايران پس از پيروزي انقلاب چندان طولاني نبود، چون من در خرداد سال 58 به عراق رفتم. در آنجا خطبه هاي نماز جمعه ايشان را به دقت گوش مي كردم و برايم بسيار آموزنده بود. گاهي كه از عراق مي آمدم، به دستبوس ايشان مي رفتم و حضورشان را درك مي كردم و حضور در نماز جمعه هايي را كه ايشان خطبه ايراد مي كردند، جزو افتحارات ما بود. در آن ايام اوليه، حتي تلويزيون ايران را در عراق مي توانستيم ببينيم كه من نمازهاي جمعه را در آنجا تعقيب مي كردم.

از روزهاي رحلت مرحوم طالقاني چه خاطره اي داريد؟
 

در رحلت ايشان در سفارت ايران در عراق، دفتري را به عنوان رئيس شوراي انقلاب فرهنگي باز كرديم و نماينده وزارت خارجه آن موقع عراق، عبدالحسين جمالي، آمد و دفتر را امضا و بسيار هم از شخصيت ايشان تجليل كرد.

از ويژگي هاي شخصيتي ايشان چه مواردي را به ياد داريد؟
 

من به عنوان يك طلبه و يك روحاني، هر زمان كه محضر آيت الله طالقاني را درك مي كردم، از خصلت هاي مردمي و انساني ايشان درس مي گرفتم. فوق العاده متواضع و فروتن بودند، در عين حال نسبت به پديده هاي منفي، همچون ظلم و ستم با خشونت و قاطعيت مثال زدني برخورد مي كردند. هيچ وقت تحمل ناروايي بر مردم را نداشتند. هيچ وقت يك امر نكوهيده ناپسندي را كه در نتيجه آن جفا و ستمي بر كسي روا شود، تحمل نمي كردند. گذشت ايشان، تواضع و فروتني ايشان، حالت خاكي بودن ايشان، ويژگي هاي خاصي بودند كه براي هر كسي كه براي اولين بار با ايشان ملاقات مي كرد، خاطره انگيز و آموزنده بود و من هيچ وقت آن خاطرات را فراموش نمي كنم. شيرين ترين خاطرات من در زندگي، ملاقات هايي بود كه با ايشان در زندان داشتم و دادگاهي بودكه ايشان را در آنجا به محاكمه مي كشيدند. و پس از پيروزي انقلاب، در كنار بسياري از رزمندگان و مبارزين و مجاهدين جهان كه به ايشان سر مي زدند و از ايشان الهام مي گرفتند، در خدمت ايشان بوديم. سفر عرفات و سفر سران پوليساريو و كسان ديگري كه مي آمدند. جلسات درس و تفسير قرآن ايشان، جلسات با قرآن در صحنه كه با زيباي خاصي مطالب را بيان مي كردند. خاطره اولين نماز جمعه را كه آقاي دكتر جلالي در مقاله اي نوشته بود و ما در روزنامه اطلاعات چاپ كرديم. به هر حال اميدوار هستيم كه روح ايشان شاد باشد و ما توفيق داشته باشيم كه ياد و راه ايشان به همان شايستگي كه مطلوب ايشان هست، ادامه بدهيم.

در مورد موضعگيري مرحوم آيت الله طالقاني در قبال مرگ جمال عبدالناصر، مرگ مشكوك مرحوم تختي و گردآوري فطريه براي فلسطينيان چه تحليلي داريد؟
 

اين گونه برخوردها در دوران اختناق و رژيم ستمشاهي از ارزش بسيار والايي برخورد بودند و در روشنگري اذهان مردم در قبال جنايات رژيم و نيز ماهيت ضد امپرياليستي بعضي از سياستمداران و مبارزان، نقش بسيار مؤثري داشتند. مرحوم طالقاني در دوراني دست به اين اقدامات مي زدند كه فرد ديگري چنين جرئت و جسارتي را به خرج نمي داد. آيت الله طالقاني براي فداييان اسلام و شخص شهيد نواب صفوي نيز پشتوانه محكمي بودند. بهترين تجليلي كه مي توان از مرحوم طالقاني كرد، هماني بود كه امام فرموند. «ابوذر زمان» لقبي است كه شايستگي ايشان را به حق نشان مي دهد. ما از بنياد شهيدتقدير مي كنيم كه دارد به شايستگي حق اسطوره هاي ارجمند تاريخ معاصر را ادا مي كند. نكته ديگري كه مايلم به آن اشاره كنم، سعه صدر و آزاد انديشي مرحوم طالقاني در برابر شخصيت هايي چون مرحوم آل احمد بود كه مدتها عمر خود را در تجربه انديشه ها و نحله هاي فكري گوناگون سپري كرد واين آغوش باز و ايمان و اراده امثال مرحوم طالقاني بود كه سبب بازگشت امثال مرحوم آل احمد شد.

به نظر شما علل به سكوت برگزار كردن نام وتجليل آيت الله طالقاني توسط برخي از افرادي كه ابزارهاي تبليغاتي در اختيار آنها بوده، چيست ؟
 

البته عظمت و بزرگي مرحوم آيت الله طالقاني و امثال ايشان تا بدان پايه است كه در توان درك كساني كه حضور آنها در نيافته اند، نيست. نكته ديگري هم هست و آن اينكه عده اي در مقاطعي از نام ايشان سوء استفاده كردند. مثلا يادم هست كه در اوايل انقلاب، عده اي از مرحوم دكتر شريعيت براي پرنگ كردن جنبه هايي كه در انتقاد از روحانيت بود، مقاصد شخصي خود سوء استفاده مي كردند و كل آثار ايشان راكنار گذاشتند و مشخصا روي اين جنبه ها تكيه مي كردند، به طوري كه حضرت امام (ره) حساس شدند، ولي بعدها براي بهره گيري از آثار مرحوم شريعتي به ارشاد دستوراتي دادند. نام مرحوم آيت الله طالقاني هم در مقطعي به شدت مورد سوءاستفاده بعضي از گروهك ها قرار گرفت و البته خود ايشان هم به طعن و كنايه مواضع خود را در قبال آنان اعلام مي كردند و گاهي هم عقايد آنان را به تمسخر مي گرفتند. اما نكته مهم همين است كه بزرگي و عظمت شخصيت ايشان به قدري است كه كساني كه دوران حيات ايشان را درك نكرده اند، از درك اين عظمت عاجزند. مهم آثار ايشان است. نمي دانم آثار ايشان به صورت جامع، گردآوري و چاپ شده يا نه ؟ آيا ياران ايشان در پي آن هستند كه آثار ايشان را تنظيم و ويرايش و چاپ كنند؟ به اعتقاد من مهم ترين نكته، اين است. تأسيس و تشكيل بنياد حفظ آثار مرحوم طالقاني مي تواند كمك بزرگي براي شناساندن ايشان به نسل هايي باشد كه زمان ايشان را درك نكرده اند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 22